برچسب : نویسنده : 6deardiary20s5 بازدید : 19 تاريخ : سه شنبه 28 آذر 1402 ساعت: 14:37
شنبه شلوغی بود. اما خسته کننده نه. صب با ا و ن خرید رفتیم. بعد تنیس با س و م. و بعدش شام رفتیم خونشون. موقع برگشت داشتم به الف میگفتم که چقدر خوشحالم از وقت گذروندن با این آدما. خیلی وقتا از رو اجبارِ سوشالایز کردن ادما رو دیدم نه اینکه عمیقا لذت ببرم. اما کنار این آدما مثل خونواده یه حس نزدیکی و آرامش رو دارم. آدمای کمی هستن که این حس رو کنارشون دارم. اما برام مثل یه دایره امنن و همین برام بیشتر از کافیه.
Memento...برچسب : نویسنده : 6deardiary20s5 بازدید : 21 تاريخ : سه شنبه 28 آذر 1402 ساعت: 14:37
هوا خیلی سرد شده اینجا و حتی کمی برف بارید. یکشنبه رفتیم کریسمس مارکت. تو یه غار بود و خیلی خفن بود. اما قسمت دوست داشتنی روز برای من اونجا بود که از مارکت در اومدیم و قدم میزدیم تو شهر که برف شروع به باریدن کرد. خیلی رویایی بود. زیر برف قدم زدیم و گلوواین خوردیم. کلی فیلم گرفتم طوری که تهش دستم که بیرون دستکش بود یخ زد. روز قشنگی بود. برای سیاهیای زمستون آمادم کرد.
Memento...برچسب : نویسنده : 6deardiary20s5 بازدید : 22 تاريخ : شنبه 18 آذر 1402 ساعت: 14:04
برچسب : نویسنده : 6deardiary20s5 بازدید : 25 تاريخ : شنبه 18 آذر 1402 ساعت: 14:04